دوباره بعد از مدتها من هستم و گنبد طلایی آقا امام رضا ( ع ) ، یه گوشه ای دنج تو صحن اسمال طلا پیدا کرده ام و دارم کم کم دلمو به پرواز در میارم ، یادم می افته به داستان شیخ حر عاملی که دعایی نوشته بود تا روی سر درب حرم نصب بشود و گناهکاران از اون در نتونند بیان تو و مجری طرح شب آقا رو خواب میبینند که می فرمایند : این خاندان ارحم الراحمین هستند و......
یادم می افته به دردسرهام و گرفتاری هام ،
ای کاش مردم دانه های دلشان پیدا بود ،
خدا بیامرزت سهراب که تو حرم هم یادت میکنیم ،
یادم می افته که تمام بزرگان زندگی اشان همراه با گرفتاری و دردسر بوده از شعب ابی طالب تا دشت کربلا و سامرا و کاظمین و من نیم وجبی اینجا چه خواسته هایی دارم ، اما این که من کی هستم و چی میخوام مهم نیست ، مهم این است که من اومدم و از کسی دارم درخواست میکنم که کارش درست است و بخیل نیست ، ارحم الراحمین است و....
از جایی که نشسته ام بلند میشوم و دلم داره قدر یه دنیا باز میشه ، نمیدونم از اون جایی که من نشسته بودم و بلند شدم تا حالا چند نفر حاجتشون رو گرفته اند و رفتند